جدول جو
جدول جو

معنی قر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

قر شدن
(دَ)
غر شدن. رجوع به غر و غری شود، فروشدن بعضی قسمتهای ظرف فلزین به واسطۀ تصادم با سنگی یا آجری و غیره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خر شدن
تصویر خر شدن
فریب خوردن، احمق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر شدن
تصویر پر شدن
بسیار شدن، فراوان شدن، برای مثال پشّه چو پر شد بزند پیل را / با همه مردیّ و صلابت که اوست (سعدی - ۱۲۴)
لبریز شدن، لبالب شدن، برای مثال سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی - ۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قر زدن
تصویر قر زدن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املای دیگر واژۀ غر زدن، غرغر کردن، قرقر کردن
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
مانند خر گردیدن. کنایه از گول خوردن و فریب خوردن باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ دَ)
صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوه شنوائی. زایل شدن حس سمع:
برآمدیکی گرد و برشد خروش
همه کر شدی مردم تیزهوش.
فردوسی.
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.
کر شود باطل از آواز حق
کور کند چشم خطا را صواب.
ناصرخسرو.
رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ کَ دَ)
غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن. فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی. رجوع به غر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ پَ دَ)
شروع نمودن در کاری. (مجموعۀ مترادفات ص 226). کنایه از شروع شدن. (آنندراج) :
از این شوخ سرافکن سر بتابید
که چون سر شد سر دیگر نیابید.
نظامی (خسرو و شیرین ص 113).
، به انتها رسیدن. تمام شدن:
عشق تو بجان خویش دارم
تا عمر بسر شود بدردم.
خاقانی.
، سر شدن قلم، تراشیدن آن، سر شدن مهم، کنایه از سامان یافتن کار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
نمدار شدن. (ناظم الاطباء). مرطوب شدن. خیس گشتن:
گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش.
دقیقی.
اگر آب بودی مگر تر شدی
همی بر تنش جامه بی بر شدی.
فردوسی.
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟
مسعودسعد.
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان).
سگ بدریای هفتگانه بشوی
چونکه تر شد پلیدتر باشد.
(گلستان).
ز آب دیدۀ من فرش خاک ترمی شد
ز بانگ نوحۀ من گوش چرخ کر می گشت.
سعدی.
و رجوع به تر شود، کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی) :
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
خاقانی.
در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا
آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو.
میرزا صادق دست غیب (از آنندراج).
رجوع به تر شود.
لغت نامه دهخدا
(حِ گَ دَ)
بی حس شدن، چنانکه اندامی از شدت سرما یا پای و مانند آن از نشستن بسیار و ندویدن خون در آن. بی حس گردیدن عضوی از عدم جریان خون در آن و جز آن، چنانکه با مدتی زیر سایر اعضاء فشرده شدن آن یا سرمای سخت دیدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخر شدن
تصویر آخر شدن
بپایان رسیدن سر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر شدن
تصویر بسر شدن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج شدن
تصویر درج شدن
شامل شدن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زدن
تصویر در زدن
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شدن
تصویر پر شدن
((پُ شُ دَ))
لبریز شدن، فراوان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
((دَ. شُ دَ))
داخل شدن، به درون رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قر زدن
تصویر قر زدن
((قُ. زَ دَ))
با خشم و اعتراض زیر لب سخن گفتن، غر زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
((سَ شُ دَ))
برتری یافتن، تمام شدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
((~. شُ دَ))
مخلوط شدن، آشفته شدن، عصبانی گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر شدن
تصویر حقیر شدن
کوچک شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
احمق شدن، نادان شدن، حماقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی شدن، به سر آمدن، گذشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد