بسیار شدن، فراوان شدن، برای مثال پشّه چو پر شد بزند پیل را / با همه مردیّ و صلابت که اوست (سعدی - ۱۲۴) لبریز شدن، لبالب شدن، برای مثال سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی - ۶۱)
بسیار شدن، فراوان شدن، برای مِثال پشّه چو پُر شد بزند پیل را / با همه مردیّ و صلابت که اوست (سعدی - ۱۲۴) لبریز شدن، لبالب شدن، برای مِثال سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی - ۶۱)
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املای دیگر واژۀ غر زدن، غرغر کردن، قرقر کردن فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املایِ دیگر واژۀ غُر زدن، غُرغُر کردن، قُرقُر کردن فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوه شنوائی. زایل شدن حس سمع: برآمدیکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزهوش. فردوسی. چون چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر. ناصرخسرو. کر شود باطل از آواز حق کور کند چشم خطا را صواب. ناصرخسرو. رجوع به کر شود
صمم. (دهار) (ترجمان القرآن). طرش. (منتهی الارب). اصمام. (یادداشت مؤلف). ناشنوا گردیدن. از دست دادن قوه شنوائی. زایل شدن حس سمع: برآمدیکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزهوش. فردوسی. چون چون و چرا خواستم و آیت محکم در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر. ناصرخسرو. کر شود باطل از آواز حق کور کند چشم خطا را صواب. ناصرخسرو. رجوع به کر شود
غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن. فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی. رجوع به غر شود
غر شدن آفتابه و قمقمه و مانند آنها، فرورفتن قسمتی از آن با خوردن به زمین و جز آن. فرورفتن ظرفی مسین و سیمین و امثال آن به جهت زخم و ضربتی. رجوع به غر شود
شروع نمودن در کاری. (مجموعۀ مترادفات ص 226). کنایه از شروع شدن. (آنندراج) : از این شوخ سرافکن سر بتابید که چون سر شد سر دیگر نیابید. نظامی (خسرو و شیرین ص 113). ، به انتها رسیدن. تمام شدن: عشق تو بجان خویش دارم تا عمر بسر شود بدردم. خاقانی. ، سر شدن قلم، تراشیدن آن، سر شدن مهم، کنایه از سامان یافتن کار. (آنندراج)
شروع نمودن در کاری. (مجموعۀ مترادفات ص 226). کنایه از شروع شدن. (آنندراج) : از این شوخ سرافکن سر بتابید که چون سر شد سر دیگر نیابید. نظامی (خسرو و شیرین ص 113). ، به انتها رسیدن. تمام شدن: عشق تو بجان خویش دارم تا عمر بسر شود بدردم. خاقانی. ، سر شدن قلم، تراشیدن آن، سر شدن مهم، کنایه از سامان یافتن کار. (آنندراج)
نمدار شدن. (ناظم الاطباء). مرطوب شدن. خیس گشتن: گذاره شد از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش. دقیقی. اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی. فردوسی. چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟ مسعودسعد. بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). سگ بدریای هفتگانه بشوی چونکه تر شد پلیدتر باشد. (گلستان). ز آب دیدۀ من فرش خاک ترمی شد ز بانگ نوحۀ من گوش چرخ کر می گشت. سعدی. و رجوع به تر شود، کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی) : هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. خاقانی. در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو. میرزا صادق دست غیب (از آنندراج). رجوع به تر شود.
نمدار شدن. (ناظم الاطباء). مرطوب شدن. خیس گشتن: گذاره شد از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش. دقیقی. اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی. فردوسی. چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟ مسعودسعد. بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). سگ بدریای هفتگانه بشوی چونکه تر شد پلیدتر باشد. (گلستان). ز آب دیدۀ من فرش خاک ترمی شد ز بانگ نوحۀ من گوش چرخ کر می گشت. سعدی. و رجوع به تر شود، کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی) : هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. خاقانی. در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو. میرزا صادق دست غیب (از آنندراج). رجوع به تر شود.
بی حس شدن، چنانکه اندامی از شدت سرما یا پای و مانند آن از نشستن بسیار و ندویدن خون در آن. بی حس گردیدن عضوی از عدم جریان خون در آن و جز آن، چنانکه با مدتی زیر سایر اعضاء فشرده شدن آن یا سرمای سخت دیدن آن. (یادداشت مؤلف)
بی حس شدن، چنانکه اندامی از شدت سرما یا پای و مانند آن از نشستن بسیار و ندویدن خون در آن. بی حس گردیدن عضوی از عدم جریان خون در آن و جز آن، چنانکه با مدتی زیر سایر اعضاء فشرده شدن آن یا سرمای سخت دیدن آن. (یادداشت مؤلف)
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل